سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
پنجره
معمولا دوست خوبی هستم و اگه شما خودتون بخواین می تونم براتون دوست خوبی باشم!
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 44
کل بازدید : 163618
کل یادداشتها ها : 74
خبر مایه

موسیقی


< << 6 7 8 >

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 «داستانک ها»

مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت.زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کردبعضی ها ساده بودند و بعضی ها هم طرح های ظریفی داشتند.زن قیمت آن ها را پرسید و شگفت زده در یافت که قیمت همه آن ها یکی است.او پرسید:چرا گلدان های ساده و نقشدار یک قیمت هستند؟چرا برای گلدانی که وقت زحمت بیشتری برده پول همان گلدان ساده را می گیری؟فروشنده گفت:من هنر مندم.قیمت گلدانی را که ساخته ام می گیرم.زیبایی رایگان است!

                                           

از کیمیا گری پرسیدند:فرق مس و طلا چیست؟کیمیا گر پاسخ داد:مس فلزی است که فرصت طلا شدن را از او گرفته اند و من این فرصت زیبا را به او هدیه میدهم!

                                            

 

 

 

 

 

 

روزی در آخر ساعت درس یک دانشجوی دوره دکترای نروژی ، سوالی مطرح کرد: استاد،شما که از جهان سوم می آیید،جهان سوم کجاست ؟؟ فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم.به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.

                                                                                                                      پروفسور محمود حسابی

                                             

مشکلات مانند دست انداز های جاده اند کمی از سرعتتان کم می کنند اما از جاده صاف بعد از آن لذت خواهید برد.زیاد روی دست اندازها توقف نکنید و به حر کتتان ادامه دهید.

 

هیچ کس نمی تواند به عقب برگردد و از نو شروع کند اما همه میتواننداز همین حالا شروع کنند و پایان تازه ای بسازند.

 


  

http://www.procreo.jp/labo/flower_garden.swf

با یک کلیک گل های زیبا بکارید!!!

حتما نگاه کنید !!

 


  

 

 

 

 

 

 

               جواز بهشت

روزی مردی خواب دید که مرده و پس از گذشتن از پلی ه دروازه بهشت رسیده.دربان بهشت به مرد گفت:برای ورودبه بهشت صد امتیاز داشته باشید.کارهای خوبی را که در دنیا انجام داده اید بگویید تا من به شما امتیاز بدهم.مرد گفت:من با همسرم ازدواج کردم 50 سال با او به مهربانی رفتار کردم و هرگز به او خیانت نکردم.فرشته گفت:این سه امتیاز.مرد اضافه کرد:من در تمام عمرم به خدا اعتقاد داشتم و حتی دیگران را هم به راه راست هدایت می کردم.فرشته گفت :این هم یک امتیاز.مرد باز ادامه داد:در شهر نوانخانه ای ساختم و کودکان بی خانمان را در آنجا جمع کردمو به آنها کمک کردم.فرشته گفت:این هم دو امتیاز.مرد در حلی که گریه می کرد گفت:با این وضع من هرگز نمی توانم وارد بهشت شوم مگر اینکه لطف خداوند شامل حال من شود.فرشته لبخندی زد و گفت: له تنها راه ورود بشر به بهشت همین موهبت الهی است و اکنون این لطف شامل حال شما شد و اجازه ورود به بهشت برای شما صادر شد.

                               ****************************************

پنج قانون خوشبختی را به خاطر بسپارید:

-قلب هایتان را از نفرت پاک کنید.

-ذهنتان را از نگرانی ها دور کنید.

-ساده زندگی کنید.

-بیشتر بدهید.

-کم تر توقع داشته باشید.

                                ****************************************

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شما نمی توانید کسی را وادار کنید که دوستتان بدارد اما میتوانید به کسی تبدیل شوید که دوستش می دارند.

 

بهتر است غرو رتان را به خاطر کسی که ئوستش می دارید از دست بدهید تا اینکه او را به خاطر غرور از دست بدهید.

                                ***************************************

من از نهایت شب حرف می زنم

من از نهایت تاریکی

و از نهایت شب حرف می زنم

اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار

و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.

                                                                فروغ فرخزاد

                   

 

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ کار ما شاید این است که

 در افسون گل سرخ شناور باشیم.

                                                                 سهراب سپهری

 

                             

 

 

                                

 


  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سلام

اگر این عکس مال وبلاگ هر کدوم از شما ها هست برام نظر بذارید

تا منبعش رو بنویسم چون واقعا نمی دونم از کجا آوردمش!

                                                                                    مینا


  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ویکتور هوگو: خداوندا! اگر بخواهم آنچه در ذهن دارم با تو بگویم، هزاران جلد

کتاب می شود ولی آنچه در دل دارم یک جمله بیش نیست: دوستت دارم !

                 ----------------------------------------------------

میگن خدا ابر رو به گریه میندازه که گل بخنده پس هر وقت گریه کردی 

ناراحت نشو چون یکی دیگه داره میخنده.

                                    
  

 

 

 

 

فرشتگان روزی از خدا پرسیدند : بار خدایا تو که بشر را اینقدر دوست داری غم را

 دیگر چرا آفریدی؟ خداوند گفت : غم را بخاطر خودم آفریدم چون این مخلوق من

 که خوب می شناسمش تا غمگین نباشدبه یاد خالق نمی افتد.

             ---------------------------------------------------

شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد .بیدار باش من با سبدی پر از بوسه

 می آیم و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت میکارم تا بدانی ای خوبم دوستت دارم .


  

 

 

 

 

 

 

 

 

-باید مطمئن می شد...

اصلا کی چنین حرفی زده بود؟هیچ کس نمی دونست کی گفته؟

شاید هر کسی از یکی دیگه شنیده بود. شاید هم حوصله اش سر

رفته بود... می خواست بی کار نباشه!به هر حال هر فکری می کرد

به خودش ربط داشت.قلب خودش بود.صاحبش خودش بود.پس...

تیغی برداشت.

خیلی آروم روی پوست قفسه ی سینه اش خراشی داد.با احتیاط

پوستش رو کنار زدبعد آروم قفسه سینه اش رو از لولا جدا کردو اونو

گذاشتش کنار دیوار!قلبش رو که مثل یه ماهی قرمز بالا و پایین میرفت

توی دست راستش گرفت و بیرون کشید--------

دست چپش رو مشت کرد و کنار قلبش گذاشت...آهان!

دیدی درست حدس زده بود...

-قلبش-

بزرگتر از مشتش بود!

از هیچ چیز نباید مطمئن بود قلب آدما ممکنه کوچیک یا بزرگتر از

مشتشون باشه.


  

 

نظررررر

 

 

       نظر شما خیلی مهمه

 

پس...

 

 

    نظر یادتون نره

 

 

 

 


  

 

 

 

 

 

 

جعبه خالی

در شهری دور افتاده خانواده فقیری زندگی می کردندپدر خانواده از اینکه

دختر کوچکشان مقداری پول برای خریدن کاغذ کادوی طلایی رنگ مصرف

کرده بودناراحت بودچون همان قدر پول هم به سختی به دست می آمد.

دخترک با آْن کاغذ کادو یک جعبه را بسته بندی کرده و آن را زیر درخت

کریسمس گذاشته بود .صبح روز بعد دخترک جعبه را نزد پدرش برد و گفت :

((این هدیه ی من است.))پدر جعبه را از دختر خزدسالش گرفت و باز کرد.

داخل جعبه خالی بود... پدر با عصبانیت فریاد زد:((مگر نمی دانی وقتی 

به کسی هدیه میدهی باید چیزی هم داخل جعبه بگذاری؟))

اشک از چشمان دخترک سرازیر شد و با اندوه گفت:((بابا جان من پول

نداشتم در عوض هزاران بوسه برایت داخل جعبه گذاشته ام.))

چهره پدر از شرمندگی سرخ شد دختر خردسالش را بغل کرد و او را

 غرق بوسه کرد

 

 


  

 

 

 

 

 

 

 

 

قصه عشق

می روی تا با نبودن عشق را پر پر کنی

می روی با اشک حسرت دیده ام را تر کنی

آن همه گفتی نگاهت با نگاهم زنده است

من نباشم میتوانی روزها را سر کنی؟

در نبودت گریه کردم آینه احساس کرد

آینه شو گریه ام را حس کنی باور کنی

سبز در عشقت شدم کم کم تو دانستی ولی

عاقبت می خواستی در قلب من خنجر کنی

بعد تو در سینه نامت می شود یک خاطره

کاش می شد قصه عشق مرا باور کنی


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ