سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
پنجره
معمولا دوست خوبی هستم و اگه شما خودتون بخواین می تونم براتون دوست خوبی باشم!
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 14
کل بازدید : 163388
کل یادداشتها ها : 74
خبر مایه

موسیقی


همه خانواده دور میز شام جمع شده بودند که پدراین دعا را خواند:خدایا برای غذاهای خوشمزه ای که برایمان فرستاده ای از تو سپاس گذاریم ان ها نعمت های تو هستند که به سوی ما می ایند.پس توفیق نصیب ما کن تا از انرژی آن ها در راه خدمت به تو مقدسات  فقرا بی سرپرستان استفاده کنیم متبرک باد نام تو.آنگاه همه خانواده با هم گفتند:آمین اما هنگامیزکه غذا روی میز چیده شد پدر غر غر های همیشگی خود را شروع کرد:چقدر ای غذا داغ است چقدر سوپ بی مزه است.چقدر برنج خشک وکم روغن است.ناگهان کوچکترین دختر خانواده که پنجمین فرزند محسوب می شد پرسید:بابا آیا این درست است که می گوییم خدا هر چه را انجام می دهیم می بیند و هر چه می گوییم می شنود؟پدر با لحنی جدی پاسخ داد:بله البته فرزندم!دخترک گفت پس آیا خدا دعا قبل از شام شما را شنیده است؟پدر دوباره پاسخ داد:بله البته!دختر کوچک گفت:پس او باید غر غر های شما را هم شنیده باشد؟پدر با لحنی مردد گفت:بله باید این طور باشد.این بار دخترک با لحنی معصومانه پرسید:پس پدر به من بگو خدا کدام یک راباور می کند؟...اما پدر پاسخ نداشت تا به دختر کوچک خود بدهدو به تناقض گفتار و رفتار خود پی برد.

                           

                            آیا به راستی گفتار و کر دار ما با دعا ها یمان هماهنگ است؟ 

                         


  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 «داستانک ها»

مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت.زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کردبعضی ها ساده بودند و بعضی ها هم طرح های ظریفی داشتند.زن قیمت آن ها را پرسید و شگفت زده در یافت که قیمت همه آن ها یکی است.او پرسید:چرا گلدان های ساده و نقشدار یک قیمت هستند؟چرا برای گلدانی که وقت زحمت بیشتری برده پول همان گلدان ساده را می گیری؟فروشنده گفت:من هنر مندم.قیمت گلدانی را که ساخته ام می گیرم.زیبایی رایگان است!

                                           

از کیمیا گری پرسیدند:فرق مس و طلا چیست؟کیمیا گر پاسخ داد:مس فلزی است که فرصت طلا شدن را از او گرفته اند و من این فرصت زیبا را به او هدیه میدهم!

                                            

 

 

 

 

 

 

روزی در آخر ساعت درس یک دانشجوی دوره دکترای نروژی ، سوالی مطرح کرد: استاد،شما که از جهان سوم می آیید،جهان سوم کجاست ؟؟ فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم.به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.

                                                                                                                      پروفسور محمود حسابی

                                             

مشکلات مانند دست انداز های جاده اند کمی از سرعتتان کم می کنند اما از جاده صاف بعد از آن لذت خواهید برد.زیاد روی دست اندازها توقف نکنید و به حر کتتان ادامه دهید.

 

هیچ کس نمی تواند به عقب برگردد و از نو شروع کند اما همه میتواننداز همین حالا شروع کنند و پایان تازه ای بسازند.

 


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ