یا لطیف...
خواندم:
نمازمان که تمام شد،دست همدیگر را گرفتیم و بلند بلند دعای وحدت خواندیم.صدایمان توی راهرو می پیچید.نگهبان دریچه سلول را باز کرد((ساکت باشد!))گوش نکردیم.دوباره داد زد((ساکت))بقیه اگر سر و صدا می کردند،می ریختند توی سلول و کتکشان می زدند.با ما نمی دانست چه کار کند،عاجز شده بود.می گفت:((شما اسیر ما نیستین.ما اینجا اسیر شما شده ایم.))
دوست داشتمش...خیلی زیاد...شب عاشورا توی کانون رهپویان وصال بهم دادنش...این متن بالایی رو می گم...
-----------------------------------------
دلتنگ نوشت من:هیچکی به جز تو عقده ی دل منو نمی دونه آقام...هیچکی به جز تو هم نمی تونه عقده ی دل منو آروم کنه...
پی نوشت:شاید دلتنگ نوشت تو هم باشه...هر چی باشه این روزا خیلیا دلتنگیشون اینه...
-----------------------------------------
یک حسرت:رسم عاشقی را تا به حال باید فهمیده باشی...حتما فهمیدی...((و بنگر که عشق تنها رسالت حسین (ع)و زینب (س) است...)) و اونا که حسین حسین گویان رفتند،رسالتشون شد عشق...در راه دوست...رسم عاشقی همینه...هست؟
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد...
----------------------------------------
یکی به من می گفت:چه منظره ی قشنگی از پنجره ی اتاقت پیداس...از اینجا می شه فهمید:زندگی زیباست...خیلی زیبا...و من گفتم:زندگی زیباست اما شهادت زیباتر...و تو بگو:حسین حسین شعار ماست...شهادت افتخار ماست...هر چی بلند تر...
بگو...حتما بگو...
یا حسین و یا علی رو هم محکم بگو...یا علی گفتیم و ...
گفتیم و...
حالا حالا...!
علی یارتون!