سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
پنجره
معمولا دوست خوبی هستم و اگه شما خودتون بخواین می تونم براتون دوست خوبی باشم!
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 58
کل بازدید : 163442
کل یادداشتها ها : 74
خبر مایه

موسیقی


یا لطیف

امروز تو دفتر ایستاده بودم و داشتم لیست اسم بچه های شلمچه رو پاکنویس می کردم که در کمال ناباوری مسئول ثبت نام خیلی ناگهانی گفت:((مینا یه نفر کم داشتیم اسم تو رو نوشتم.))ماتم برده بود.گفتم:((یه بار دیگه لطفا؟))دوباره حرفشو تکرار کرد.خندیدم گفتم:(( برو بابا حال و حوصله ی شوخی ندارم.می دونی که چمه...؟))اونم برگشت گفت:((به من چه.باور نکن.سواد که داری.بیا اسمتو اینجا بخون...فقط هزینه ی اردو مونده.))اون لحظه یه دفعه یه حس خاصی بهم دست داد...گفتم که...یه ذره امید داشتم هنوز...و حالا دیدم بی دلیل نبوده...خلاصه انقدر توی سر و کله ی خودم زدم و این امتحان و اون امتحان رو لغو کردم و ساعت کلاسام رو عوض کردم تا آخر جور شد...بلاخره جور شد!یکی از دوستام می گفت:((بچه انقدر شلوغ بازی در نیار...اگه قسمتت باشه بری خدا خودش می دونه چیکار کنه...))و من این موضوع رو هم به راحتی حس کردم...

اما حالا...نمی دونم چجوری از خجالت خدا در بیام...همه ی اشک ها و دعاهام رو جواب داد...چند بار هم اومدم ناشکری کنم زود جلوی خودم رو گرفتم.(خدا رو شکر)

و اما حالا چیزی که از خدا می خوام اینه:کمکم کنه که لایق این همه محبت خالصانش باشم...

پ.ن:از جمعه می ریم تا طرفای یکشنبه دوشنبه.کمه اما همینم خودش خوبه...وقتی به کوتاه بودن مدتش اعتراض کردم بهم گفتن خوشی زده زیر دلت؟همینم برو خدا رو شکر کن...

پ.ن:اربعین حسینی هم نزدیکه...

 






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ