سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
پنجره
معمولا دوست خوبی هستم و اگه شما خودتون بخواین می تونم براتون دوست خوبی باشم!
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 43
بازدید دیروز : 58
کل بازدید : 163476
کل یادداشتها ها : 74
خبر مایه

موسیقی


یا لطیف

خیلی کلافه بودم...با عصبانیت سرم رو از روی کتاب بلند کردم...هیچی از کتاب جلوم نمی فهمیدم...نمی فهمیدم چم بود...یه نگاه به ساعت انداختم.شش و ده دقیقه بود...امشب هم به خاطر درس و کار زیاد مسجد نرفته بودم...صدایی میومد...بیشتر دقت کردم...بله!از بیرون صدای زیارت وارث می یومد.از جام بلند شدم و رفتم و پنجره رو باز کردم...آره.درست بود.صدا از مسجد ته خیابون بود...باد سردی که می وزید و صدای دلنشین زیارت وارث یه احساس قشنگی بهم داده بود...دیگه به سردی هوا توجه نمی کردم...پنجره رو تا آخر باز کردم و لب پنجره نشستم.سرم رو به قاب پنجره تکیه دادم...گوش کردم...گوش کردم و گوش کردم...و...اشک ریختم و اشک ریختم و اشک ریختم...اونقدر که سبک شدم...به سبکی یه پر...!

فکر کردم...به خودم...به کارام...به همه چی...

هوا سردتر شده بود...دیگه صدای زیارت وارث نمیومد.ولی من همینطور لب پنجره نشسته بودم...اشک هنوز آروم آروم روی گونه هام سر می خورد...و من فکر می کردم:چرا باید به خاطر یه درس و امتحان مسجد رفتن هر شبم رو تعطیل کنم...؟

خدایا...!






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ