صفحه ی ارسال یادداشت جدید رو باز کردم و اصلا نمیدونم چی میخوام بنویسم.فقط دلم میخواد بنویسم!امروز رفتم توی وبلاگ آبجی الهه و آبجی فاطمه،همشون غم گرفته بودن دل من هم گرفت!
تا حالا شده دلتون بگیره و بخواین با کسی درد و دل کنین ولی هیچکس نباشه که باهاش درد و دل کنین؟
حتما همتون میرین سراغ اون بالا بالایی!چون میدونم همتون خیلی پاک هستین.
منم امروز و به توصیهی آبجی طاهره تصمیم گرفتم فقط با خدا جونم درد و دل کنم! و نمیدونم به چه دلیلی میخوام درد و دلام رو اینجا بنویسم؟
دیوونهام دیگه بعضی وقتا میزنه به سرم...
خدا جونم!چقدر ازت دورم...گاهی اوقات با خودم فکر میکنم، آیا من تا حالا تونستم یه بندهی خوب برات باشم؟ایا تا حالا تونستم یه نمازی بخونم که تو بهم افتخار کنی و به فرشته هات بگی:ببینین بندهی من چقدر با اخلاص نماز میخونه؟آیا شده؟...
خیلی دلم گرفته...بعضی وقتا که بعضیها رو میبینم که چطور باهات درد و دل میکنن و با تمام وجود عشقت رو حس میکنن،بهشون غبطه می خورم!حسودی نهها ...حسرت،غبطه!
یعنی میشه من هم یه روز به یه مرحلهای از اخلاص برسم که بشم عاشق حقیقی تو؟میشه خدا جونم؟خودت کمکم کن!
دلم بدجور هوای خونتو کرده.از هر کی وصفش رو میشنوم حسابی دلم هوایی میشه!میگن اونجا اصلا یه حال و هوای دیگه داره!
خب معلومه دیگه!خانهی دوست است آنجا.
چقدر خوبه درد و دل با تو!دلم یه کم سبک شده اما نه کامل!هنوز هم حرف دارم باهات!البته میدونم که اگر یه قرن هم بشینم باهات حرف بزنم بازم تو تمام و کمال به همهی حرفام گوش میکنی!
خدایا!تو چقدر خوبی که هر چی بندههات گناه میکنن بازم تو بخشش میکنی!خدایا چقدر تو صبوری!چی بگم از اون مهربونیت که شامل حال همه بشر شده!از اون زیباییت که با دیدن جهان به راحتی میشه حسش کرد.از اون با عدالتیت که همه آسمانها و زمین رو در بر گرفته یا از اون مقدر بودنت که همهی عالم رو با نظم پیش می بره!...چی بگم؟مگر خوبی های تو اونطوری که هستن قابل وصفن؟اصلا در عقل محدود ما انسان ها نمی گنجه...
آخیش!چقدر سبک شدما!
30 دقیقه ی دیگه تا اذون ظهر به افق شیراز مونده.
چقدر خدا نزدیکه...!