سلام.دو سه روز پیش یکی از شعر های شاعر بسیجی،مرحوم ابولفضل سپهر رو برای یکی از دوستان کامنت گذاشتم.به فکرم رسید یکی دیگه از شعراشون رو هم تو وبلاگم بنویسم.دوست داشتم شما هم بخونیدش.چون حال و هوای خودم رو خیلی عوض کرد.
یه کم طولانیه اما لطفا همشو بخونید.پشیمون نمیشید.
====================
اتل متل یه بابا/که اون قدیم قدیما
حسرتشو میخوردند/تمومی بچهها
اتل متل یه دختر/دردونهی باباش بود
هر جا که باباش میرفت/دخترش هم باهاش بود
اون عاشق بابا بود/بابا عاشق اون بود
به گفتهی رفیقاش/بابا چه مهربون بود
یه روز آفتابی/بابا تنها گذاشتش
عازم جبههها شد/دخترو جا گذاشتش
چه روزهای سختی بود/اون روزهای جدایی
چه سالهای بدی بود/ایام بیبابایی
چه لحظهی سختی بود/اون لحظهی رفتنش
اما سخت تر از اون بود/لحظهی برگشتنش
هنوز یادش نرفته/نشون به اون نشونه
اون که خودش رفته بود/آوردنش به خونه
زهرا به اون سلام کرد/بابا فقط نگاش کرد
ادای احترام کرد/بابا فقط نگاش کرد
خاک کفش بابا رو/سرمهی تو چشاش کرد
هی بابا رو بغل کرد/بابا فقط نگاش کرد
زهرا براش زبون ریخت/دو صد دفعه صداش زد
پیش چشاش ضجه زد/بابا فقط نگاش کرد
اتل متل یه بابا/یه مرد بیادعا
میخوان که زود بمیره/تموم خواستگارا
اتل متل یه دختر/که برعکس قدیما
براش دل میسوزونن/تمومی بچهها
زهرا به فکر باباس/بابا به فکر زهرا
گاهی به فکر دیروز/گاهی تو فکر فردا
یه روز میگفت که خیلی/براش آرزو داره
اما حالا دخترش/زیرش لگن می ذاره
یه روز میگفت دوست دارم/عروسیتو ببینم
اما حالا دخترش میگه به پات میشینم
میگفت برات بهترین/عروسی رو میگیرم
ولی حالا میشنوه/تا خوب نشی نِمیرم
وقت غذا که میشه/سرنگو ور میداره
یه زردهی تخم مرغ/توی سرنگ میذاره
گوشهی لپ باباش/سرنگو میفشاره
برای اشک چشماش/هی بهونه میاره
غصه نخور بابا جون/اشکم مال پیازه
بابا با چشماش میگه/خدا برات بسازه
هر شب وقتی بابا رو/میخوابونه سر جاش
با کلی اندوه و غم/میره سر کتاباش
حافظو بر میداره/راه گلوش میگیره
قسم می ده حافظو/خواجه بابام نَمیره
دو چشمشو میبنده/خدا خدا میکنه
با آهی از ته دل/حافظو وا میکنه
فال و شاهد فال/به یک نظر میبینه
نمیخونه چرا که/هر شب جواب همینه
دیشب که از خستگی/ گرسنه خوابیده بود
نیمهی شب چه خواب/ قشنگی رو دیده بود
تو یک باغ پر از گل/پر از گل شقایق
میون رودی بزرگ/نشسته بود تو قایق
یه خورده اونطرف تر/میون دشت لاله
بابا سوار اسبه/مگه میشه ؟ محاله
بابا به آسمون رفت/به پشت یک در رسید
با دستای مردونش/حلقه ی در رو کوبید
ندایی اومد از غیب/دروازه رو وا کنید
مهمون رسیده از راه/قصری مهیا کنید
وقتی بلند شد از خواب/دید که وقت اذونه
عطر گل نرگسی/پیچیده بود تو خونه
هی بابا رو صدا کرد/بابا چشاش بسته بود
دیگه نگاش نمیکرد/بابا چقدر خسته بود
آی قصه قصه قصه /یه دختر شکسته
که دستای ظریفش/چند ساله پینه بسته
چند سالیه که دختر/زرنگ و ساعی شده
از اون وقتی که بابا/قطع نخاعی شده
نشونهی بیعته/پینهی دست زهرا
بهترین شفاعته/نگاه گرم بابا
=================
پ.ن.1:قشنگ بود نه؟حالا برای خودتون یه دست بزنید که همشو خوندید!
پ.ن.2:شهادت ایت الله دستغیب و امام جواد رو بهتون تسلیت میگم.