سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
پنجره
معمولا دوست خوبی هستم و اگه شما خودتون بخواین می تونم براتون دوست خوبی باشم!
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 14
کل بازدید : 163387
کل یادداشتها ها : 74
خبر مایه

موسیقی


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سلام

اگر این عکس مال وبلاگ هر کدوم از شما ها هست برام نظر بذارید

تا منبعش رو بنویسم چون واقعا نمی دونم از کجا آوردمش!

                                                                                    مینا


  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ویکتور هوگو: خداوندا! اگر بخواهم آنچه در ذهن دارم با تو بگویم، هزاران جلد

کتاب می شود ولی آنچه در دل دارم یک جمله بیش نیست: دوستت دارم !

                 ----------------------------------------------------

میگن خدا ابر رو به گریه میندازه که گل بخنده پس هر وقت گریه کردی 

ناراحت نشو چون یکی دیگه داره میخنده.

                                    
  

 

 

 

 

فرشتگان روزی از خدا پرسیدند : بار خدایا تو که بشر را اینقدر دوست داری غم را

 دیگر چرا آفریدی؟ خداوند گفت : غم را بخاطر خودم آفریدم چون این مخلوق من

 که خوب می شناسمش تا غمگین نباشدبه یاد خالق نمی افتد.

             ---------------------------------------------------

شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد .بیدار باش من با سبدی پر از بوسه

 می آیم و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت میکارم تا بدانی ای خوبم دوستت دارم .


  

 

 

 

 

 

 

 

 

-باید مطمئن می شد...

اصلا کی چنین حرفی زده بود؟هیچ کس نمی دونست کی گفته؟

شاید هر کسی از یکی دیگه شنیده بود. شاید هم حوصله اش سر

رفته بود... می خواست بی کار نباشه!به هر حال هر فکری می کرد

به خودش ربط داشت.قلب خودش بود.صاحبش خودش بود.پس...

تیغی برداشت.

خیلی آروم روی پوست قفسه ی سینه اش خراشی داد.با احتیاط

پوستش رو کنار زدبعد آروم قفسه سینه اش رو از لولا جدا کردو اونو

گذاشتش کنار دیوار!قلبش رو که مثل یه ماهی قرمز بالا و پایین میرفت

توی دست راستش گرفت و بیرون کشید--------

دست چپش رو مشت کرد و کنار قلبش گذاشت...آهان!

دیدی درست حدس زده بود...

-قلبش-

بزرگتر از مشتش بود!

از هیچ چیز نباید مطمئن بود قلب آدما ممکنه کوچیک یا بزرگتر از

مشتشون باشه.


  

 

نظررررر

 

 

       نظر شما خیلی مهمه

 

پس...

 

 

    نظر یادتون نره

 

 

 

 


  

 

 

 

 

 

 

جعبه خالی

در شهری دور افتاده خانواده فقیری زندگی می کردندپدر خانواده از اینکه

دختر کوچکشان مقداری پول برای خریدن کاغذ کادوی طلایی رنگ مصرف

کرده بودناراحت بودچون همان قدر پول هم به سختی به دست می آمد.

دخترک با آْن کاغذ کادو یک جعبه را بسته بندی کرده و آن را زیر درخت

کریسمس گذاشته بود .صبح روز بعد دخترک جعبه را نزد پدرش برد و گفت :

((این هدیه ی من است.))پدر جعبه را از دختر خزدسالش گرفت و باز کرد.

داخل جعبه خالی بود... پدر با عصبانیت فریاد زد:((مگر نمی دانی وقتی 

به کسی هدیه میدهی باید چیزی هم داخل جعبه بگذاری؟))

اشک از چشمان دخترک سرازیر شد و با اندوه گفت:((بابا جان من پول

نداشتم در عوض هزاران بوسه برایت داخل جعبه گذاشته ام.))

چهره پدر از شرمندگی سرخ شد دختر خردسالش را بغل کرد و او را

 غرق بوسه کرد

 

 


  

 

 

 

 

 

 

 

 

قصه عشق

می روی تا با نبودن عشق را پر پر کنی

می روی با اشک حسرت دیده ام را تر کنی

آن همه گفتی نگاهت با نگاهم زنده است

من نباشم میتوانی روزها را سر کنی؟

در نبودت گریه کردم آینه احساس کرد

آینه شو گریه ام را حس کنی باور کنی

سبز در عشقت شدم کم کم تو دانستی ولی

عاقبت می خواستی در قلب من خنجر کنی

بعد تو در سینه نامت می شود یک خاطره

کاش می شد قصه عشق مرا باور کنی


  

 

 

 

 

 

 

میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ات می کرد چی گفت؟

جایی که میری مردمی داره که میشکننت...

نکنه غصه بخوری من همه جا باهاتم.

تو کوله بارت عشق میذارم که بگذری.

قلب میذارم که جا بدی.

اشک میدم که همراهیت کنه.

ومرگ ... که بدونی برمیگردی پیشم.

 


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ