قطره ها همان قطره های قبلی نبودند؛یعنی نمی توانستند باشند!ولی آدم احساس می کرد همان ها هستند؛از بس که شبیه هم بودند و مثل هم بالا می پریدند.جریان قطره ها متصل به هم بود؛انگار به هم چسبیده بودند ولی واقعا هر قطره ای برای خودش،قطره ای جداگانه بود و تک تک قطره ها بالا می پریدند.هر از گاهی چند قطره از قطار قطره ها جدا می شدند و خود را بالا می کشیدند؛بالا و بالاتر!انگار تلاش می کردند تا هر جور شده خودشان را بالا بکشند.انگار پا روی شانه ی بقیه قطره ها می گذاشتند و آن ها را به سمت پایین هل می دادند تا خودشان را بالا بکشند.و اندکی بالا تر می رفتند!ولی عاقبت آن ها هم خیلی زود سرازیر می شدند؛هر قدر هم که توانسته بودند بالا بروند!
بعضی قطره ها یله و رها بودند؛بی هیچ تلاشی بالا می رفتند و فرو می افتادند؛بی هیچ دغدغه ای!برخی قطره ها هم به نظر می رسید که با زور سایرین بالا می رفتند؛انگار هلشان می دادند و بالا می بردنشان!
اما سرنوشت همه قطره ها این بود:((بالا بروند و سرازیر شوند!))
همه آن ها سرازیر می شدند؛چه آن ها که یله و رها بودند؛چه آن ها که دیگران هلشان داده بودند و بالا برده بودنشان؛و چه آنان که پا بر شانه دیگر قطره ها گذاشته بودند و بالا رفته بودند.
و چقدر زیبا بود،قانون و قاعده ی این فواره،و سرنوشت محتوم قطره هایی که عاقبت فرو می افتادند!
-----------------------------------------------------------------------
اول سلام
دوم اینکه این متن رو می تونید به یه چیزایی ربطش بدید دیگه بستگی به خودتون داره.در واقع برداشت آزاد داره!
سوم اینکه حرف دیگه ای ندارم.التماس دعا