شب آخر بود...شام غریبان...دلم حسابی گرفتهبود فکرم حسابی مشغول شدهبود.فکر میکردم:
ده روز گذشت...به همین زودی ده روز گذشت...هیئت ها بساطشون رو دارن کم کم جمع میکنند...مجالس حسینی در حسینیهها تموم شد...دیگه از توی خیابون صدای زنجیرزنی نمییاد...دیگه هر جا میری صدای روضه به گوش نمیرسه...دیگه و دیگه و دیگه...
همون روز بود که سید انجوی یه حرفی زدن که دلم آروم گرفت...گفتند:((کی الان دلش گرفته؟کیه که از تموم شدن این ایام ناراحته؟کیه که...اون کسی که الان که محرمه داره خودش رو میکشه اما دیگه فکر و ذکر امام حسین رو از ذهن و دلش می کنه بیرون تا محرم سال دیگه...ما که دلمون نمیگیره.نه؟ما که همیشه آقا تو یادمونه؟))
خیلی چیزا یاد گرفتم از این حرفشون و مهمترینش این بود که:اگر هیئت ها بساط سینه زنی و روضه رو تعطیل کردن،توی حسینیهی دلت باید همیشه سینه زنی و روضه برا حسین باشه...
مگر نه که میگن:کل یوم عاشورا...